الناالنا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

خانم کوچولو

آخرین روزها با خاله جان زهره

                                                                         آخرین روزهایی که خاله جان پیشمون بود به النا گفت لباسهاتو جمع کن تا با هم بریم انگلیس.النا خانمم تا بهش چزی میگفتیم در جوابمون میگفت من اصلا میرم انگلیس با خاله جانم.تا اینکه 8اردیبهشت خاله جان رفت و ما تنها شدیم.ا...
28 ارديبهشت 1391

النا و یا کریم

یک روز مامان جونی تصمیم گرفت گلدونهای تو بالکن رو درست کنه.وقتی گلدون روی کولر رو پایین آوردیم دیدیم یکی از یا کریم ها تو گلدون لونه درست کرده و دو تا تخم گذاشته. النا که ذوق زده شد و میگفت بیاریمشون داخل پیش خودمون و ما هم با هزار زحمت و یک دنیا دلیل راضیش کردیم که بمونن همون جا تا جوجه ها به دنیا بیان بعد یکیشون رو بیاریم برای النا.به هر حال النا هر روز به تخم ها سر زد و گاهی هم نگاه میکرد ببینه مامانشون هست یا نه.البته بیشتر اوقات مامانشون همونجا بود و کمتر از روی تخم ها بلند میشد. خلاصه روزهای زیادی طول کشید تا جوجه ها سر از تخم در آوردن و النا خانم ذوق زده میخواست اونا رو بر داره و به قول خودش بذاره تو کارتن داخل...
28 ارديبهشت 1391

روز زن مبارک

با بزرگترین قلم.... در کوتاهترین جمله.... روی لطیف ترین گل همراه خالصانه ترین احساس.... به خاص ترین زنان مینویسم پیشاپیش روزتان مبارک. ...
22 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

  در روزهایی که گذشت النا خانم با خاله جانش شیراز و گشت و تا میتونست از بودن خاله جان سواستفاده کرد و تا با مامانی به بن بست میرسید سراغ خاله جان میرفت.خاله جان هم چون دیر به دیر النا رو میبینه دوست داشت تا برای النا خرید کنه و هر چی اون میخواد براش بخره.النا خانم هم از فرصت استفاده کرد و به جز سی دی هایی که خاله جان زهرا خریده بود یک لیست بلند بالا هم به خاله جان زهره داد و صاحب هوارتا سی دی شد که باعث میشه گاهی اوقات با مامان جون به بن بست برسه اخه میخواد تمام وقت سی دی هاشو نگاه کنه و تلویزیون رو در اختیار داشته باشه و ما میمونیم در حسرت دیدن یک سریال یا فیلم.به  جز این کارها النا خانم حسابی شیراز رو هم گشت سری به سرای ...
21 ارديبهشت 1391

پالایشگاه

چهار شنبه2 فروردین دوست دوران مدرسه خاله جان زهرا تماس گرفت که به شیراز اومدن و قصد دارن سری هم به ما بزنند.خاله جان هم آماده پذیرائی از میهمانانش شد. دوست خاله جان با بچه هایش آمدند و النا خانم دوستان جدید پیدا کرد و با دوستاش عکس گرفت و اونها هم چون از النا خیلی خوششون اومد کلی ازش عکس گرفتن. دوست خاله جان و خانواده اش خیلی مهربون و خودمونی بودن و در کنارشون خیلی خوش گذشت.مامان جون هم از فرصت استفاده کرد و همه رو دعوت کرد تا با هم بریم بیرون شهر و در کنار هم یک روز ر و بگذرونیم.جمعه 4 فروردین رفتیم سمت  پالایشگاه و تا عصر اونجا بودیم.النا هم تا دلش خواست بازی کرد از توپ بازی گرفته تا آتیش درست کردن و به یاد چهارشنبه...
14 ارديبهشت 1391

سفر نوروزی

قبل از هر چیز سلام به دوستان عزیزی که به ما سر میزنند و ما با عرض معذرت کمتر این سعادت رو داشتیم تا بهشون سر بزنیم. روز یکشنبه ٦ فروردین صبح ساعت حدود ٩به سمت بندر عباس حرکت کردیم تا چند روزی مهمان خاله شهلا(خاله مامانی)باشیم.هوا بهاری و راه سر سبز و زیبا بود جای همه عزیزان خالی. تا غروب به بندر رسیدیم و وقتی به دم در منزل خاله رسیدیم خاله و همسرش منتظر ما بودند و اسیقبال گرمی از ما کردند.خونه خاله همیشه خوش میگذره چون خاله آروم و با حوصله است و از هیچی خسته و دلگیر نمیشه و با ورود ما هم که خونه حسابی ریخت و پاش شد و خاله گفت راحته راحت باشید. النا خانم هم که از شانس خوبش کنار منزل خاله پارک بود و هر روز با شوهر خاله میرفت ...
14 ارديبهشت 1391
1